داستان عاشقانه داداشی

دل نوشته های تنهایی
درباره وبلاگ

سلام دوستای گلم..به وبلاگ من خوش اومدید. اگه نظر یا پیشنهاد و انتقادی از وبلاگم دارید تو قسمت نظرات بگید..مرسی .............................................. .من سومیتا هستم متولد 1374/9/20 سوم دبیرستانم و رشته ی ادبیات. تو رشته های ورزشی از شنا,اسکی,بدمینتون,ورشته های رزمی خوشم میاد و رشته ی اختصاصی خودم بدمینتون و کیک بوکسینگ هست. ................................................. اینم آدرس ایمیلم برای دوستای گلم: asheghtarinam_love_h@yahoo.com امیدوارم اینجا بهتون خوش بگذره..لطفا نظر یادتون نره. .............................................. بدترین حالت تنهایی اینه که بدونی اونی که تو رو تنها گذاشته تنها نیست... ................................................ اگه یکی دستاتو گرفت و دلت لرزید... زیاد عجله نکن یه روز با دلت کاری میکنه که دستات بلرزه!!
نويسندگان
لينک دوستان
عینک آفتابیhttp://">خرید عینک آفتابی
خرید عینک آفتابیhttp://">عینک آفتابی
عینک آفتابی">خرید عینک آفتابی

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دل نوشته های تنهایی و آدرس delneveshteh2013.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





امکانات وب

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)








                      وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم

 

متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون

 

منو "داداشی" صدا می کرد




به موهای مواج و زیبای اون خیره شده بودم و
 
 
آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه . اما اون


 توجهی به این مساله نمیکرد . 

 


آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست
 
 
. من جزومو بهش دادم .بهم گفت:"متشکرم". 

 


میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام
 
فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خیلی
 
خجالتی هستم ..... علتش رو نمیدونم . 

 



تلفن زنگ زد .خودش بود . گریه می کرد. دوستش
 
قلبش رو شکسته بود. از من خواست که برم پیشش.
 
نمیخواست تنها باشه. من هم اینکار رو کردم. وقتی
 
کنارش رو کاناپه نشسته بودم. تمام فکرم متوجه اون
 
چشمهای معصومش بود. آرزو میکردم که عشقش
 
متعلق به من باشه. بعد از 2 ساعت دیدن فیلم و
 
خوردن 3 بسته چیپس ، خواست بره که بخوابه ، به
 
 
من نگاه کرد و گفت :"متشکرم " . 

 
 

میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام
 
فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خیلی
 
خجالتی هستم ..... علتش رو نمیدونم . 

 

 

روز قبل از جشن دانشگاه پیش من اومد. گفت :"قرارم
 
بهم خورده ، اون نمیخواد با من بیاد" . 

 



من با کسی قرار نداشتم. ترم گذشته ما به هم
 
قول داده بودیم که اگه زمانی هیچکدوممون برای
 
مراسمی پارتنر نداشتیم با هم دیگه باشیم ، درست
 
مثل یه "خواهر و برادر" . ما هم با هم به جشن رفتیم.
 
جشن به پایان رسید . من پشت سر اون ، کنار در خروجی
 
، ایستاده بودم ، تمام هوش و حواسم به اون لبخند
 
زیبا و اون چشمان همچون کریستالش بود. آرزو می کردم
 
که عشقش متعلق به من باشه ، اما اون مثل من
 
فکر نمی کرد و من این رو میدونستم ، به من گفت :
 
"متشکرم ، شب خیلی خوبی داشتیم " . 

 
 

میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام
 
فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خیلی
 
خجالتی هستم ..... علتش رو نمیدونم . 

 
 

یه روز گذشت ، سپس یک هفته ، یک سال ... قبل از اینکه
 
بتونم حرف دلم رو بزنم روز فارغ التحصیلی فرا رسید ،
 
من به اون نگاه می کردم که درست مثل فرشته ها
 
روی صحنه رفته بود تا مدرکش رو بگیره. میخواستم که
 
عشقش متعلق به من باشه. اما اون به من توجهی نمی کرد
 
، و من اینو میدونستم ، قبل از اینکه کسی خونه بره
 
به سمت من اومد ، با همون لباس و کلاه فارغ التحصیلی ،
 
با گریه منو در آغوش گرفت و سرش رو روی شونه
 
من گذاشت و آروم گفت تو بهترین داداشی دنیا هستی ، متشکرم. 

 


میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام
 
فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خیلی
 
خجالتی هستم ..... علتش رو نمیدونم . 

 



نشستم روی صندلی ، صندلی ساقدوش ، اون دختره
 
حالا داره ازدواج میکنه ، من دیدم که "بله" رو گفت و وارد
 
زندگی جدیدی شد. با مرد دیگه ای ازدواج کرد. من میخواستم
 
که عشقش متعلق به من باشه. اما اون اینطوری
 
فکر نمی کرد و من اینو میدونستم ، اما قبل از اینکه
 
بره رو به من کرد و گفت " تو اومدی ؟ متشکرم" 

 


میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام
 
فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خیلی
 
خجالتی هستم ..... علتش رو نمیدونم . 

 
 
 



سالهای خیلی زیادی گذشت . به تابوتی نگاه میکنم
 
که دختری که من رو داداشی خودش میدونست توی
 
اون خوابیده ، فقط دوستان دوران تحصیلش دور
 
تابوت هستند ، یه نفر داره دفتر خاطراتش رو میخونه ،
 
دختری که در دوران تحصیل اون رو نوشته. این چیزی
 
هست که اون نوشته بود :

 


 


" تمام توجهم به اون بود. آرزو میکردم که عشقش
 
برای من باشه. اما اون توجهی به این موضوع نداشت
 
و من اینو میدونستم. من میخواستم بهش بگم ،
 
میخواستم که بدونه که نمی خوام فقط برای من
 
یه داداشی باشه. من عاشقش هستم. اما .... من
 
خجالتی ام ... نمی‌دونم ... همیشه آرزو داشتم که
 
به من بگه دوستم داره. ....

 



 

ای کاش این کار رو کرده بودم .................

                                       



نظرات شما عزیزان:

Samane
ساعت19:39---1 شهريور 1392
سلام اجی.خوبی؟

وب قشنگی داری عزیزم

این داستانم قشنگ بود.میسی
پاسخ:عزیزم آدرس وبلاگتو اشتباه وارد کردی نشد بیام سربزنم.مرسی ک اومدی


mehran
ساعت21:48---15 مرداد 1392
خیلی غمگینه.hb یه سری بزن...

fateme
ساعت14:42---12 مرداد 1392
هیچ چیز لذت بخش تراز این نیست؛

که یک نفر احساست رو بفهمه...

بدون اینکه بخوای بزوربهش حالی کنی.

آپمممممممم


sara
ساعت9:32---5 مرداد 1392
تو رو به امام زمان قسم می دم این پیام رو بخون.دختری از خوزستانم که پزشکان از علاجم نا امید شدند.شبی خواب حضرت زینب (س)را دیدم در گلوم اب ریخت شفا پیدا کردم ازم خواست اینو به بیست نفر بگم. این پیام به دست کارمندی افتاد اتقاد نداشت کارشو از دست داد.مرد دیگری اعتقاد داشت 20 میلیون به دست اورد. به دست کس دیگری رسید عمل نکرد پسرشو را از دست داد.اگه به حضرت زینب اعتقاد داری این پیامو واسه 20 نفر بفرست............ 20 روز دیگه منتظر معجزه باش.ممنون....
پاسخ:عزیزم اینا دروغای ضد اسلامه ک مارو با اسلام بد کنن.ما بما حضرت زینبو دوس داریم ولی نبایدفخرافاتی باشیم


محمد پسرک خوب
ساعت11:14---31 تير 1392
سلام وکوفت وزهرمار آخه بیام بگم بیام یه مشت بخوابونم توصورتت حیف دستم نمیرسه بی مرامی خیلی بابا ماهنوز زنده ایم بخدا نمردیم ""نمرده فراموشش شده ایم
پاسخ:ب عصابت مثلث باش


parand
ساعت21:02---30 تير 1392
سلاااااااااام چطوری من خیلی وقته لینکت کردم اگه دوست داشتی منم بلینک

موفق باشی
پاسخ:چشم


زهرا جووووون
ساعت22:52---3 تير 1392
سلام سومیتا جونم . وبلاگ قشنگی داری اینم واقعا زیبا بود بهم سر بزن من لینکت میکنم تو هم منو لینک کن ممنون

farnazzz
ساعت23:34---30 خرداد 1392
سیلام ابجی سومیتا جونم خوبی راستشو بخوای من زیاد نمیرم وبلاگای دیگه ولی اسمه وبلاگت جالب بود داستانات خیلی نااازن خشال میشمم باهم تبادل لینک کنیم خوشال میشم ابجی نااازم باشی

yashar
ساعت20:46---30 خرداد 1392
سلام...مرسی از اینکه به وبم اومده بودین...وبت عالیه...ممنونمممممممممممممممممم

yashar
ساعت18:42---28 خرداد 1392
.......♥#########♥
.....♥#############♥
...♥###############♥
..♥#################♥..................♥###♥
..♥##################♥..........♥#########♥
....♥#################♥......♥#############♥
.......♥################♥..♥###############♥
.........♥################♥################♥
...........♥###############################♥
..............♥########## آپم بدو بیا ###########♥
................♥#########################♥
..................♥######################♥
....................♥###################♥
......................♥#################♥
........................♥##############♥
...........................♥###########♥
.............................♥#########♥
...............................♥#######♥
.................................♥#####♥
...................................♥###♥
.....................................♥#♥
.......................................♥
.......................................♥
.....................................♥
...................................♥
.................................♥
..............................♥
............................♥
.........................♥
......................♥
..................♥
.............♥
.........♥
......♥
....♥
......♥......................♥...♥
..........♥.............♥............♥
..............♥.....♥...................♥
...................♥.....................♥
................♥......♥..............♥
..............♥.............♥....♥
.............♥
...........♥
..........♥
.........♥
.........♥
..........♥
..............♥
...................♥
..........................♥
...............................♥
.................................♥
.................................♥
..............................♥
.........................♥
..................♥
.............♥
.....♥
..


fateme
ساعت22:07---27 خرداد 1392
خواهش میکنم سومیتا جون آبجی گلم هروقت آپ شدی بازم بهم خبر بده فدات

محمد
ساعت20:22---27 خرداد 1392
سلام بعد ي ماه اومدم وامتحاناتم تموم شد.داستان قشنگي بود اما من از اينجور داستانا خوشم نمياد هيچ دعوا بزن بكوبي توش نيست بابا ولمون كنيد از عشق و عاشقي اوف آپم دروغ گفتم نيستم

یونس
ساعت0:50---23 خرداد 1392
سلام دوست گلم

. ممنون که خبرم کردی

اینو قبلا منم تو وبم گذاشته بودم

خیلی غمگینه .

هر دفعه که میخونمش خیلی ناراحت میشم

مثل این دفعه

مرسی


fateme
ساعت11:36---22 خرداد 1392
سلام سومیتا جونم من این داستانو خوندم خیلی غمناک بود

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ شنبه 18 خرداد 1392برچسب:داستان,داستان عاشقانه,داستان داداشی,عاشقانه,داداشی, ] [ 10:14 ] [ سومیتا ]


كد موسيقي براي وبلاگ